تورامن چشم درراهم...
شبا هنگام که میگیرند تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
زان دل خستگانت راست اندو هی فراهم...
تورامن چشم درراهم...
شبا هنگام که میگیرند درآندم بر جا دره دها چون مرده ماران خفته اند
تورا من چشم درراهم...
درآن نوبت که بندد دست نیلو فر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه من ازیادت نمی کاهم
تورامن چشم درراهم...