چه جمعه ها که يک به يک غروب شد نيامدي
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نيامدي
خليل آتشين سخن
تبر به دوش بت شکن
خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبج ، ظهر نه غروب شد نيامدي
انتخابت شايسته بود قلمت پاينده باد
كلبه كوچكت معاني وسيعي اي در خود جا داده كه حكايت از روحي لطيف دارد .
محتاج دعايت
سلام
خدا جون صبري از جنس صبر عمه ام زينب عطا كن